محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

اولین تولد

من و پدر تصمیم گرفتیم امسال یک تولد مختصر و در حد یادبود و چند تا عکس براتون بگیریم. و جشن مفصل تر را برای وقتی که بچه های گلم بزرگتر بشوند بگذاریم. و از آنجایی که فرش ها را برای خانه جدید شسته بودیم مجبور شدیم خانه آقاجون بگیریم. البته شب دهم که شب تولدتون بود مادرجون و باباجون غافلگیرمون کردند و آمدند خانه و براتون تولد گرفتند و کیک و کادو و...فردا شب هم خانه آقاجون. از قضا دایی امیرحسین هم از تهران آمده بود و برای تولد شما بیشتر ماند. آقای سعیدی دوست پدر هم از آمریکا آمده بودند و دوست داشتند در تولد شما باشند و همین باعث شد خانه باباجون هم شب بعدش تولد بگیریم. اونوقت که میگم خوش روزی هستید همین جاست، با اینکه قرار نبود تولد بگیریم سه شب ت...
14 فروردين 1397

اولین آتلیه

اواخر تیرماه به مناسبت نزدیک شدن به تولد یکسالگی شما دو تا فرشته رفتیم آتلیه. و همین جا از کادر صبور آتلیه مدرن تشکر میکنم خیلی دوستتون داریم. مخصوصا وقتی عکس های زیباتون را میبینیم. واقعا کیف داره. خدایا به هرکسی که دوست داره مادر بشه و صلاح می دونی این نعمت را عطا کن. اول بچه ی سالم از هر جنس که باشد خوب است. خدایا یک خواهش دیگه هرکسی که دختر نداره حتما بهش دختر بده آخه جنس دختر چیز دیگه ایی. دختر چراغ خانه است، چراغی که هیچوقت خاموش نمیشه... ...
14 فروردين 1397

خرداد96

(از آنجایی که مطالب را قبلا نوشتم و نشده پست بگذارم، ببخشید اگر افعال مربط به زمان حال میشه) در ماه دهم تولدتون یعنی خردادماه 96 محمدپارسا از یک قدم تا چند قدم راه میرفت و دور مبل و پشت مبل و خلاصه هر جایی که بشه برای رفتن راه پیدا میکرد . مادرم راهت همیشه هموار... و اما پانیسا خانم که محتاط تر عمل میکرد و بیشتر می ایستاد. مهربانم همیشه سربلند و ایستاده باشی. البته محمدپارسا خیلی وقت قبل تر هم با کنترل می ایستاد و در حالت ایستاده دست می زد. از اول هم با کنترل کامل می نشست. پانیسا خانم زودتر دست زدن را شروع کرد، اما ایستادنش دیرتر بود. الهی مامان فداتون بشه البته دست به جایی گرفتن و رفتن مربوط به دو ...
14 فروردين 1397

سلام سلام سلام

خیلی خلاصه و مفید براتون بگم که در این مدت دوقلوهای ما حسابی بزرگ شدند و شیطون (خدا را شکر) .در این مدت که نتونستیم پست بگذاریم اتفاقات زیادی افتاد.  اما برای عذرخواهی با کلی عکس اومدیم که بهتر دیدیم یکم از خاطرات قبل عکس بگذاریم و بعد بریم سراغ پست های جدید . . . یک روز خوب وقتی بچه ها می تونستند بیسکوییت مادر بخورند. جاتون خالی، نگذاشتند ما غذا بخوریم بفرمایید هندوانه سلام خانم خانمها اینم از شیطنت های گل پسرمون خانه پدربزرگ با همین کارهاشون، پدربزرگ را مجبور کردند تلویزیون جدید بخرن و به دیوار نصب کنند(فرشته های مامان خیلی برای خودم باورنکردنی بود ...
14 فروردين 1397